>> یک ملا و یک درويش كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر
>>سفر ميكردند، سر راه خود دختري را ديدند در كنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت
>>از آنبگذرد.. وقتي آن دو نزديك رودخانه رسيدند دخترك از آن ها تقاضاي كمك كرد.
>>درويش بلادرنگ دخترك رابرداشت و ازرودخانهگذراند.دخترك رفت و آندو به راه خود ادامه
>>دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همينهنگام ملا كه ساعت ها
>>سکوت كرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزيز! ما نبايد بهجنس لطيف نزديك شويم.
>>تماس با جنس لطيف برخلاف عقايد و مقررات مكتب ماست. در صورتيكه تو دخترك را بغل
>>كردي و از رودخانه عبور دادي.» درويش با خونسردي و با حالتي بيتفاوت جواب داد: « من
>>دخترك را همان جا رها كردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي ورهايش نمي كني
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم تیر ۱۳۹۱ ساعت 19:6 توسط triniti
|